خدایا! همانم کن که میخواهی.
خود میدانی که به خویشم اگر واگذاری غرق میشوم گم میشوم.
همه داشته و نداشتهام همین «نیست»ی است که میبینی.
هر چه هست تویی. با اینهمه «هست» بودنت آنقدر مهربانی که نیستیام را به یادم نمیآوری.
هر وقت آمدم بودهای. نیامدم هم بودهای.
با آن همه بدقولی که کردم قرارمان را از یاد نبردهای.
گویی آنجا ایستادهای که ببینی کی میآیم. کی بیدار میشوم که بیایم...
ماندنیام کن...